- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود یا مگـر ریـحــانــۀ صدّیـقۀ اطهــر نبود با چه تقصیر و گنه بر خانه اش آتش زدند اجــر نشــر دانــش او شعـلــۀ آذر نبـود اجر و پاداش رسول و عترت مظلوم او در دل شب حملــه بر بابُ الله اکبر نبود نیمه شب کز خانه می بردند صاحب خانه را بر روی دوشش عبا؛ عمامه اش بر سر نبود از بـرای بردن مــولا کس از ابن ربـیع سنگـدل تر، بی حـیاتر، بلکه ظالـم تر نبود او پیاده می دوید و این به اسب خود سوار گـوئیا در سیـنـۀ تنگـش نفس دیگر نبود دیدن بابا در آن حالت پسـر را می کشد خوب شد همـراه بابا موسیِ جعفـر نبود از شرار زهر مثل شمع سـوزان آب شد غیر تصویری به جا زآن نازنین پیکر نبود پاره پاره قلبش از انگور زهر آلوده شد از بنی العبّاس جز این شیعه را باور نبود بعد عمری سوختن بر قلب او آتش زدن این سـتـم بـالله روا بر آل پیـغـمبـر نبـود میثم آن روزی که شد آن پیکـر پاکیزه دفن محشر شهر مدینه کمتر از محـشر نبود
: امتیاز
|
زبانحال امام حعفر صادق علیهالسلام
سیـنه لبـریـز شد آخـر ز شـرار جگـرم می زنم آب بر این شعله زاشگ بصرم شب و تنهایی و سجّاده و اشگ و من و یار به چه تقـصیـر شکـسـتـنـد نمـاز سحرم وقـتی از خـانه کـشیدند بُـرونم دل شب نه عبا بود به دوش و نه عمّامه به سرم کوه های غم عالم به سر دوش من است با وجودی که خمیده است زپیری کمرم من پیاده به روی اسب و سوار ابن ربیع ضعف بر پا و عرق بر رخ همچون قمرم تا نـهم جـای عصا دست روی شـانۀ او کاش می بود به همراه در آن شب پسرم شکــر لِلّه که دادی تو نجـاتـم ای زهــر می برم شِکوه زمنصور به جدّ و پـدرم آب گـردید تـنم چـون جگـر پـاک حسن پـاره شد چـون بدن جدّ غـریبم جـگـرم حبس در خانۀ خویش از ستم منصورم برد در مقـتـلـشان خـصم ز پیش نظرم قـبر بی شمع و چراغم به همه می گویند من در این دورو زمان از همه مظلوم ترم میثم از سوز دل و نظم جگر سوز بگو که چه آمـد به سـر از فـرقـۀ بیـدادگرم
: امتیاز
|
شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
افتاده خـزان در چمن حضرت صادق یثرب شده بیت الحزن حضرت صادق افسـوس که از آتـش زهـر ستـم خصم شـد آب تــمــام بـدن حـضـرت صادق بـا لله قــسـم اهـل مـدیــنـه نـشـنــیـدنــد جز حرف خدا از دهن حضرت صادق افـسوس که دیگر عـرق مرگ نشسته بر بـرگ گـل یـاسمن حضرت صادق سر تا به قـدم گوـش شده شهـر مدیـنه در آرزوی یک سخن حضرت صادق جا دارد اگر در غـم آن پیکـر رنجور خون گریه کند پیرهن حضرت صادق مسموم شد از زهر، ولی زیر سم اسب پـامـال نگــردیـد تـن حـضرت صادق گردیـد در غصه به روی همگـان باز شد بستـه چو بند کفن حضرت صادق قـبر و حرم و زائر او هر سه غـریبند در شهر و دیار و وطن حضرت صادق (میثم) هـمه گـریـان حـسیـنـند اگر چه گـریـنـد به یـاد مـحـن حضرت صادق
: امتیاز
|
زبانحال امام حعفر صادق علیهالسلام
سالها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم آخر ای زهر جفا شعله زدی بر جگرم دلِ شب بـود که دشـمـن به سـرایـم آمد بُـرد از خـانه برون وقت نمـاز سحـرم
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
تو جان جــهــانـی فــدایـت شــوم تو بهتــر ز جـانی فــدایـت شــوم نه ماهی نه مهری به رویت قـسم بــه از این و آنــی فــدایـت شــوم دلم را که چون سایه دنبال توست کجــا میـکـشـانــی؟ فــدایـت شــوم چه کـردم؟ گنــاهم چه بوده؟ چـرا ز چـشـمـم نهــانی فــدایـت شــوم قـلم را شکـسـتـم؛ دهــان دوخـتــم تو فــوق بـیــانــی فــدایـت شــوم قــدِ ســرو و ســروِ قــد تو کـجــا تو ســرو روانــی فــدایـت شــوم چه کــم گــردد از تو مرا هم اگر کنــارت نــشــانـی فــدایـت شــوم الا ای تــمــام جــهــان از تو پُــر کجــای جــهــانـی؟ فـدایـت شــوم خیــال تو دل را صفــا مــی دهـد ز بس مهــربــانی فــدایـت شــوم عجب نیست از شهـد وصلت اگـر مرا هــم چــشـانی فــدایـت شــوم از آن رو نهــانی که می بـیـنـمت به هـر جا عیــانی فــدایـت شــوم چه پیدا چه پنهان به هر جا روی امــام زمــــانــــی فــدایـت شــوم نه تها به «میثم» به خَـلق جهانی تو کـهـف امــانــی فــدایت شــوم
: امتیاز
|
شهادت حمزه سیدالشهدا علیه السلام
ای شیــر خــدا و اسـد احــمـد مخــتــار در بدر و اُحُد لشکر حق را سر و سردار هم پیش تر از حــزب خــدا یــار محمّد هم بهر نبـی بعد عــلــی، حیــدر کــرار از خــشـم تو بر جان عــدو آتش دوزخ وز تیــغ تو در سینه نفسها شــرر نـار در بدر مه روی تو چون بدر درخـشـید در جنگ اُحُد جان به کف و عاشق ایثار رویید ز لبهــای محـمّـد گــل لبــخــنـد در رزم چو کردی به عدو حمله علیوار با دست غضب فرق ابوجهــل شکـستی تا کــس نــرســاند به محــمّد دگــر آزار هرجا که تو شمشیر گرفتی به کف دست دشمن به هراس آمده در عـرصۀ پیکـار در خطبۀ شام از تو و نام تو سخن گفت چــارم وصی ختــم رســل، حجّت دادار هم شیــرخـدا خوانْدَت و هم شیــر پیمبر هم خــوانـد تو را هـمقدم جعفــر طیــار ای کاش که در عرصۀ صفّین تو بودی تا یار علــی بودی چون مـالک و عمار ای کاش پس از ختم رسل بودی و بودی یــار عــلی و فــاطـمه بین در و دیــوار ای کـاش که هم سنگــر عباس تو بودی تا بود حسیــن بن علــی را دو عـلمــدار وقتی به تنت رفت فــرو نیــزۀ وحــشی در جنگ اُحُد رنگ پـرید از رخ انصار تو نقش زمینگشته ای یا چرخ زمین خورد؟ تو خُفته به خون یا فلک افتــاد ز رفـتار بینیِ تو بُبــرید و ده انگــشت جــدا کرد پهلوی تو بشکافت ز کین هند جگرخوار
: امتیاز
|
شهادت حمزه سیدالشهدا علیه السلام
حمــزه، اى میــر و علمــدار اُحد ســیــد و ســالار و ســردار اُحــد اى یگــانــه پشتــوانــه مصطفــى وى بــلا گــردان جان مـصطــفى اى مــدار غیــرت و مــردانگــى جان نثــار حکمت و فــرزانگــى اى صــداى تو به خــاطر ماندنى وى ثناى تو به دوران خــوانـدنى اى حــمــاسه ســاز میــدان نبــرد در دفــاع دین و عتــرت پــایمرد بــازوانت حــامــى اســــلام بــود هـــر زمـــان آمــادۀ اقــــدام بــود تا تو در خون تنت غلـطـان شدى میهمــان حـضـرت جـانــان شدى حمله هــاى رعد آسـایت چه شد؟ آن رساى قــد و بـالایت چـه شد؟ نـــعــــرۀ اللَّه اکــــبـــرهـــاى تــو لــرزه مى افـکــنـد بر اعــداى تو اى کمـانـت در کــمـیـن انـتــقــام وى که تیغت بود بیــرون از نیام جاى تو خالى پس از مرگ من است در کمیــن دین احمـد دشـمن است گر تو بودى کِى علـى تنها شدى؟ کِى انیس فــاطـمه غــم ها شـدى؟ گر تو بودى دست کین سیلى نداشت باغ عصمت یک گـل نیلى نداشت حال روى خاک گلگــون خفته اى پیش رویم غرق در خون خفته اى سخت بــاشد در کــنــار مـقـتــلـت شرحه شرحه صورت و زخمى دلت بس که دارى زخم بر پیکر وفـور خواهرت را منع کردم از حضور تا نبیند خــواهــرت در قــتــلـگـاه غرق خون نعش تو را اى بی گناه آه از احـــوال زیــنــب دخــتــــرم از بــراى داغ هــایش مـضـطــرم
: امتیاز
|
شهادت حمزه سیدالشهدا علیه السلام
تا به وصف حمـزه بگشــایم زبـان می سزد گــردد ســرا پـایم زبــان حمــزه یعـنـی شیــر شیــران اُحُــد خــشــم و فــریــاد دلــیــران اُحُـــد حمزه یعنی یک جهان صدق و صفا حمــزه یعنی جــان نثار مصطـفی این شنیدم هنـد از خشــم و غضب کرد وحشی را به نــزد خود طلب گفت در این جنــگ باشد کــام من تشنــۀ خــون یکی از این ســه تن یا محـمــد را به تـیــغ خــشــم زن یا عــلــی یا حمــزه را از پـا فکن دیــد آن نــاپــاک در حیــن قـتــال قتــل احمــد یا عــلی باشد مـحــال تاخت هر سو در صف میدان جنگ کرد قـصد جان حمــزه بی درنگ حمله کرد از راه نا مردی ز پشت شیر شیران را به ضرب نیزه کشت آن خروشان شیر ختــم المـرسلیـن پیکرش چون کــوه شد نقش زمین هند با خشم و غضب سویش شتافت پهلویش را از دم خـنجر شکــافت بس که زآن مظلوم در دل کینه داشت آن جگر را در دهـان خود گذاشت خواست تا دندان فشارد بی درنگ آن جگر در کـام او گــردید سنگ نــور مِهــر و نار سفّــاکــان کجا؟ خون پاک و کــام ناپــاکــان کـجا؟ همچو خون پاک حـمـزه بر زمین ریخت اشک از چشمِ ختم المرسلین مــن نــــدانــــم داغ آن آزاد مـــرد با دل پـیـغـمـبــر اکــرم چه کــرد؟ می سزد تا خــون فشـانم از بـصر داغ دو ســردار دارم بــر جــگــر آتـش ســوزِ درونــم بــر مــلاست گه نگاهم بر اُحُــد گه کــربـلاست دیــده ام پــرپــر دو بـاغ یــاس را جـسـم حمــزه؛ پـیــکـر عبــاس را داشت در دل داغــشان را فــاطمه گه به صحـرای اُحُـد، گه علــقـمه سنگ و کوه و دشت و صحرا گریه کرد بر مزار هر دو زهــرا گـریه کرد داغ آن بر قــلب پیغمبــر نـشـسـت داغ این پشت بــرادر را شکــست او بـشــد مُـثــلـه رخ نــورانــیــش این شکـسـته فــرق تا پـیـشـانـیـش او ز پهلویش روان شد خــونِ دل این فرات از کام عطشانش خجـل او عـبا پــوشید بر رویش رســول این کــنارش مــادری کرده بتــول تا که بــاران زآســمان آیـد فــرود بــر لب عبــاس از مــیــثــم درود
: امتیاز
|
شهادت حمزه سیدالشهدا علیه السلام
ای آشــنــــای غـــربــت پــیــمــبــر چشیــده جــرعه از سبــوی کــوثــر تــو بــهــتــریــن مـــدافــع ولایــــی شــهــیـــد روزگــــار لافــتــــایــــی تــو حــامــی حــقــیــقــی رســولــی تو دل خــوشــی حــضــرت بتــولی تــــویــی مــدافــع غــیــــور اســلام نــشــان فــخــری و غــرور اســلام هــر آن که دیــده رزم بـی امــانــت ادب کــنــد بــه غــیــرت جـــوانــت تویــی تو شــیــر بـیــشــۀ شجــاعت طـلایــه دار عــشــقــی و اطــاعــت به لــشگــر نـبــی تـویـی عــلــمــدار دلت ز عشق مــرتضاست ســرشـار عــمــوی بـا وفــای مـصـطــفــایــی فــدایــی حــسـیــن و مــجــتــبــایــی تــو شــاهــد نــبــــرد ذولـــفــقــاری تــو مــایــۀ غـــرور و افــتــخــاری به معــرکه تو صــاحـب حکــایــات عــلــی به رزم تو کــنـد مـبــاهــات چنــان سِتَـبـر سیـنــه ات سپــر بـود که سهــم نـیــزۀ ستــم جــگــر بــود دلت اگــر ز تیــر کین نشـان داشت آُحُــد به زیـر پــای تو امــان داشت چــه هـــمّــتــی کــه در ره ولایــت شهـیــد عــتــرتــی، امیــد عـصـمت شهــادت تو منحصـر به فــرد است به مُثــله گـشـتـنـت هـزار درد است اگــر چـه میــخ سیــنــه را نــدیــدی چه نیــزه ای به سیــنه ات خــریدی نــدیــده ای نــشــان زخــم ســیــلــی نــدیــده ای کــبــود، یــاس نــیــلــی امــان ز درد پــــهــلوی شــکــســته امــان ز ریــسـمـان و دست بـسـتـه امــان ز گــریـه های بیت الاحــزان امــان ز ســوز نــالــه های لــرزان چه آفــتی به گــلــشن فــدک خــورد مگر چه شد که فاطمه کتک خورد؟
: امتیاز
|
شهادت حمزه سیدالشهدا علیه السلام
ای کشتــه ای که بود اُحــد کربلای تو اهل مــدیـنه نــوحـه گــرانِ عــزای تو شیــر خــدا و شیر رســول خــدا تویی ای نــام سـیــدالـشّـهــدایــی ســزای تـو قـبل از حسین و واقـعــۀ جــانگـداز او زهرا گریست بر تو و بر کــربلای تو هر عضوت از نسیم شهادت چو گل شکفت در راه دین چو مُثله نشد کس سوای تو اعضای تو ز تیــغ ستم پــاره پاره شد پایان نشد به کشتــه شدن ماجــرای تو شد خلعـت شهــادت تو جـامۀ رســول جان ها فدای پیکر در خـون شنــای تو ای قــامت بلنــد رشـادت به هـر زمان کــوتــاه بُــد ردای رسـالت بــرای تــو ماتــم، چــرا گیــاه به پـای تو ریخـتـند می باید آنکه ریخت سر و جان به پای تو شعر " مؤید " است تو را کمترین نثـار ای بهتـرین درود و تحیّــت ســزای تو
: امتیاز
|
تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را درعزا بنشاند او، شمع و گل و پروانه را بشکند دستی که هتک حرمت این خانه کرد شیعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد ************************* درون قـلب جهــان، انـقــلاب گـشـتـه بـیا نفس، بدون تو همچون عــذاب گـشته بیا نظاره کن به فــرا سوی یـثـرب و بـنـگر حــرم به دست حــرامی خـراب گشته بیا ************************* این گــلستان نـبیّ بـار دگــر ویــران شده چشم های منتقــم، بــار دگر گــریان شـده بعد تخریب بقیع و این ستــم در آن دیــار گشت روشن، از چه قبر فاطمه پنهان شده
: امتیاز
|
تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام
سلام ما بــه مــدیـنـــه به قـبـلــۀ جــانـش ســـلام مــا بــه رســول لله و گـلستــانش سلام ما به حریمی که مهبـط وحی است کـه جبـرئیل امین خـادم است و دربانش سـلام مــا به گـلستــــان سبــز اهل البیت سـلام مـا بـه بقـیــــع و قبـــور ویــرانش سلام ما به جگــر گــوشــۀ رســــول الله به فــاطمـه؛ به شکـوه و به قـبـر پنهانش سلام ما به علـی و بـه غُـربت و قَـدرش به جان و قلب صبور و به اشک چشمانش ســلام ما به امـامی که تــیـر بــاران شد سـلام مـا به مزار و به خـاک یکــسانش ســلام مــا بــه دل داغـــدیـــدۀ ســجّـــاد به سجـده های طویل و به چشم گـریانش ســلام ما به امــامی که بـاقــرالعلم است درود ما بـه گهـُـرهای نـاب و غلطـانش سلام ما به گل صـادقی که گــلـشن دیـن هماره سبز شد از چشمه های عــرفانش ســلام ما به مـــــزار غــَـریب اُمّ بنیـــن به مادری که شرر داشت جان سوزانش اگر ضــریح نـــدارد قبــور ایـــن پاکـان قلـــوب شیعـــه بــود بقعـــۀ فـــروزانش برای خانۀ خورشیـد شمــــع لازم نیست که روشــن است همیشـه ز نور یزدانش مدینـــه همره عشـاق خــــویش جـا دارد تمـــام عمــــر بگــــرینــد بر غـریبـانش چه مــیـزبــانی گرمی کنـد رســــول الله از آن کسی که شـود در مــدینه مهمانش به یاد فــاطمه و غــربت علی همه عمـر گـلاب اشک «وفائی» چکـد به دامـانش
: امتیاز
|
تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام
بــوی غــم بــوی عــزا دارد بقـیع غــربتــی بی انتــهــا دارد بقــیــع اشك زهــرا روی خــاكش ریخـته روز و شب حــال بكــا دارد بقیـع بس حكــایت از زمــان غــربت و نــاله های مــرتضی دارد بــقـیــع در میــان سیــنــۀ ســوزان خــود گنــج پنهــان ســال ها دارد بقــیع باز بی شمع و چراغ و زائر است مــردمــانی بـی وفــا دارد بـقـیــع بــوده ایـنـجــا هیــئت ام الــبـنـیـن روضه خــوان كــربلا دارد بقــیع بغض می بــارد به هر جا پا نهی آستــانــی غــم فــزا دارد بــقــیــع هر كه برگشتــه از آن وادی غــم گفتــه بـس نـا گـفـتـه ها دارد بقیع خــواب می دیــدم كه قــد آسمــان گنبــدی رنــگ طـلا دارد بــقـیــع خواب می دیدم كه صحن و بارگاه مثــل صـحـنـیـن رضــا دارد بقیع كـربــلا خــاكش شفــا گر می دهد تــربت پــاكــش شــفــا دارد بقــیع آن قدر هم بی كس و بی یار نیست زائــری نــام آشـنــا دارد بــقــیــع روز تخــریب ضــریح و گنبـدش مهــدی صاحب عــزا دارد بـقیــع تا هـمیــشــه یـاد مــادر بــاشــد او خــاك بر روی عبــا دارد بــقــیـع انتــقــام فــاطــمه خــواهــد گرفت آخـر ای دنیـا ، خــدا دارد بقــیــع
: امتیاز
|
غزل پندیات
هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد دلش از پــرتــو اسـرار، صفــائی دارد زهد با نیت پاک است، نه با جامهٔ پـاک ای بس آلــوده، که پــاکیزه ردائی دارد شمع خندید به هر بزم، از آن معنی سوخت خنـده، بیچــاره ندانست که جــائی دارد ســوی بتخانه مرو، پنــد برهمن مشنــو بت پرستی مکن، این ملک خدائی دارد هیزم سوختــه، شمع ره و منــزل نشود باید افروخت چراغی، که ضـیائی دارد گرگ، نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب برّه، دور از رمـه و عــزم چرائی دارد مور، هرگــز بـدر قصر سلیمــان نرود تا که در لانهٔ خود، برگ و نـوائی دارد گهــر وقت، بدین خیـرگی از دست مده آخــر این دُرّ گــرانمــایــه بهــائـی دارد فرخ آن شاخک نورسته که در باغ وجود وقت رستن، هــوس نشو و نمــائی دارد صرف باطل نکند عمر گـرامی، پروین آنکه چون پیــر خــرد، راهنمــائی دارد
: امتیاز
|
غزل پندیات
از جنون این عالــم بیگــانه را گم کردهام آسمــان سیرم، زمین خــانه را گم کردهام نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر دل مــرا و من دل دیــوانه را گــم کردهام چون سلیمانم که از کف دادهام تاج و نگین تا ز مستی شیشه و پیمــانه را گـم کردهام از من بیعاقبت، آغــاز هستی را مپـرس کز گرانخوابی سر افـسانه را گــم کردهام طفل میگرید چون راه خانه را گم میکند چون نگریم من که صاحب خانه را گم کردهام؟ به که در دنبال دل باشم به هر جا می رود من که صائب کعبه و بتخانه را گم کردهام
: امتیاز
|
غزل پندیات
در بهاران سری از خاک برون آوردن خندهای کردن و از باد خــزان افسردن همه این است نصیبی که حیــاتش نامی پس دریغ ای گل رعنا غـم دنیا خوردن مشو از بــاغ شبابت بشـکـفـتن مغــرور کز پـیـش آفت پیــری بود و پــژمــردن فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو جان دریغست فـدا کردن و تن پـروردن گو تن از عاج کن و پیرهن از مروارید نه که خواهیش به صندوق لحد بسپـردن گر به مردی نشد از غــم دلـی آزاد کنی هم به مردی که گـنــاه است دلی آزردن صبح دم باش که چون غنچـه دلی بگشائی شیــوۀ تنـگ غــروبست گـلـو بـفـشـردن پیش پــای همه افتــاده کــلیـد مـقـصــود چیست دانـی دل افتــاده به دست آوردن بار ما شیشۀ تقــوا و سـفـر دور و دراز گر ســلامت بتوان بار بـه منــزل بـردن ای خــوشا توبه و آویختــن از خـوبیها وز بدی های خود اظهار نــدامت کردن صفحه کزلوح ضمیر است ونم ازچشمۀ چشم میتوان هر چه سیاهی به دمـی بستردن از دبستــان جهــان درس محـبـت آمــوز امتحان است بترس از خطــر واخـوردن شهریارا به نصیحت دل یــاران دریــاب دست بشکسته مگــر نیست وبــال گردن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان (عج)
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سهــایش کشش لیـلا برد من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه ذرّه ای بــودم و مهــر تو مرا بــالا برد من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریـا برد جام صهبا به کجا بود مگر دست که بود که در این بـزم بگردید و دل شیــدا برد خم ابروی تو بود و کف مینـوی تو بود که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد خودت آموختیم مهر و خودت سوخـتـیم با بر افروخته رویی که قرار از ما برد همه یــاران به ســر راه تو بودیــم ولی خــم ابـروت مرا دید و ز من یغــما برد همه دلبــاخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انـداخت، مرا تنها برد
: امتیاز
|
غزل پندیات مناجاتی
باید از آفـاق و انفس بگذرى تا جان شوى وآنگه از جان بگذرى تا در خور جانان شوى طُرّه گیســـوى او، در كف نیاید رایـــگان باید اندر این طریقت، پاى و سر چوگان شوى كى توانى خواند در محراب ابرویش نماز؟ قرنها باید در این اندیشه، سرگردان شوى در ره خال لبش، لبـریـز بــــاید جــام درد رنج را افزون كنى،نى در پى درمان،شوى در هواى چشم مستش، در صف مستان شهر پاى كوبى، دست افـشانى و هم پیمان شوى این ره عشق است و اندر نیستى حاصل شود بایدت از شوق، پروانه شوى؛ بریان شوى
: امتیاز
|
عید سعید فطر و مناجات پایان رمضان
شــاید کسی حــال مرا پــرسیــده باشد یا اشــک چشمــان تـرم را دیــده باشد حق دارد این قلبی که مهمان خدا بود از دوری مــاه خــدا رنــجــیــده بـاشد کِی میرسد تا آسمـان ها... بنده ای که در گـوشــۀ زنــدان تن پــوسیــده باشد پیـروز میدان جهــاد روزه داری ست هرکس که با نفس خودش جنگیده باشد فطــر آمده تا فطــرت خود را بیــابیـم گمگــشته ای که روشنــای دیــده باشد امکــان ندارد سفــره دار ماه غـفــران تا این زمـان ما را نیــامــرزیــده باشد شایـد خــدا در لحظه های روشن قــدر ما را به عشق مــرتضی بخـشیده باشد بخشیده خواهد شد کسی که بین روضه بر روی گونه اشک غــم بـاریده باشد رمز شروع گریه با ذکر حسین است چشمی اگر چون چشمه ای خشکیده باشد دنــیــا نــدیــده تا به حــالا پـیکری را که ایـنـچـنـین روی زمین پاشیده باشد عــالــم نــدیــده که کــسی مانند زینب مــرثــیــۀ گــودال را فـهـمـیــده بــاشد حـتّی اگــر زیر گــلویـش را به جــای مادر... میــان کــربــلا بــوسیده بـاشد خنجر رسید و از قفا سر را جـدا کرد خورشید را روی فـراز نیــزه جا کرد
: امتیاز
|
عید سعید فطر
بگــذشت مـه روزه، عید آمد و عید آمد بگذشت شـب هـجران، معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد،عذرای تو وامق شد معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت هـرچند چو خورشـیدی بر پاک و پلید آمد از لــذت جـــام تــو دل مانده بــه دام تو جان نیـز چو واقف شد، او نیز دوید آمد بــس تــوبه شایسته برسنگ تو بشکسته بـس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد بــاغ از دی نامحـرم سه ماه نمی زد دم بـر بـوی بهار تو، از غیــب رسـیـد آمد
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
همه رفـتـنـد، گــدا باز گــدا مـانده هنوز شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز دهــۀ آخــر مــاه اول راه ســحــر اسـت بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز عیب چشم است اگر اشک ندارد، ورنه سر این سفرۀ تو حال و هوا مانده هنوز دارم امــیّــد به مـعـراج تـقــرّب بـرسم یا عــلیّ دگـری تا به خــدا مانــده هنوز گوئیا سفرۀ او دست نخورده مانده است او عطا کرد، ولی باز عطا مــانده هنوز گریه ام صرف تهی بودن این اشکم نیست دستم از دامن محبوب جــدا مانده هنوز وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت باز در نامۀ من جرم و خطا مانده هنوز یک نفر بــار زمین مانــدۀ ما را ببــرد کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز هر قد این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است رفت امروز ولی روز جــزا مانده هنوز هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز
: امتیاز
|